آثار باستانى جمجمه یک دختر با کلیپس در دوره " کلیپسینونیان "


برچسب‌ها:

تاريخ : برچسب:" کلیپسینونیان ", | | نویسنده : محمدصادق عباسی |


برچسب‌ها:

تاريخ : برچسب:چرا,چگونه, | | نویسنده : محمدصادق عباسی |
خداوند ازعزرائیل پرسید: تابحال گریه کرده ای زمانی که جان بنی آدم را میگرفتی؟
 عزرائیل جواب داد:یک بار خندیدم، یک بارگریه کردم ویک بار ترسیدم خنده ام زمانی بود
 که به من فرمان دادی جان مردی رابگیرم، اورادرکنار کفاشی یافتم که به کفاش میگفت:
 کفشم راطوری بدوز که یک سال دوام بیاورد.. به حالش خندیدم وجانش راگرفتم
 گریه ام زمانی بودی که به من دستوردادی جان زنی رابگیرم که باردار بود
ومن او را دربیابان بی آب وغذا یافتم سپس منتظر ماندم تا نوزادش رابه دنیا آورد
 وجانش راگرفتم دلم به حال آن  نوزاده بی سرپناه در آن بیابان گرم سوخت و
گریه کردم ترسم زمانی بودکه امرکردی جان فقیهی رابگیرم که نوری از اتاقش می آمد
 هرچه نزدیک شدم نوربیشترشد وزمانی که جانش راگرفتم ازدرخشش چهره اش ترسیدم و وحشت کردم....
 دراین هنگام خداوند به عزرائیل گفت :میدانی آن عالمه نورانی که بود...؟
 اوهمان نوزادی بودکه جان مادرش راگرفتی من مسئولیت حمایتش را عهده‌دار بودم....
 هرگزگمان مکن که با وجود من موجودی دراین جهان بی سرپناه و تنها خواهد بود

برچسب‌ها:

تاريخ : برچسب:گریه,خنده,عزراعیل, | | نویسنده : محمدصادق عباسی |

به گزارش خبرگزاری الف «داعش ایران را تهدید کرد؛ مشهد را با خاک یکسان مي كنيم»آرام

یکی از نظرات

 

خوب میگفتـــــ ؛ گروه داعش همون دایی آمریکاست حالا آمریکا خودش این چند سال هیچ غلطی نتونسته بکنه، رفته داییشو آورده. بعد میگفت اگه دایی آمریکا بیاد زن داییش یعنی عربستان و... رو به عزاشون مینشونیم

 

 

 

خواهشاََ نظر بدید


برچسب‌ها:

تاريخ : برچسب:گروه, | | نویسنده : محمدصادق عباسی |

مسیج اشتباهى برام اومد بدین شرح که :
رسیدى پاریس خبر بده،
جلسه ى هیئت مدیره هم فرداست،
حالا من داشتم باب اسفنجى میدیدم... :|
منم جواب دادم ok :|




دقت کردین یک پاک کن هیچوقت تموم نمیشه

بلکه نصف میشه یا گم میشه یا دزدیده میشه؟

نه جان من دقت کرده بودین ؟!






معنی این عبارت جبری چیست؟
(o/5 k3)
———-
(k3)
پاسخ: کاسه ای زیر نیم کاسه است!





دوتا رو داشتن اعدام می کردن، به اولی میگن: آخرین آرزوتو بگو؟
میگه: می خوام خانوادمو ببینم
به دومی میگن: تو بگو؟
میگه: نذارین خانوادشو ببینه!
ملت درگیرن اصن




برچسب‌ها:

تاريخ : برچسب:مطلب+خنده دار, | | نویسنده : محمدصادق عباسی |

کلافه ام از حس ناسپاس بودنم !

وقتی دیدم پسر معــلولـــی خطاب به آفریدگارش گفت:

خدایا شکرت مرا در مقامی خلق کرده ای که

 هرکس مرا می بیند تو را شکر میکند


برچسب‌ها:

تاريخ : برچسب:کلافه-ام, | | نویسنده : محمدصادق عباسی |
کلاه فروشی روزی از جنگلی می گذشت. تصمیم گرفت زیر درخت مدتی استراحت کند. لذا کلاه ها را کنار گذاشت و خوابید. وقتی بیدار شد متوجه شد که کلاه ها نیست!
بالای سرش را نگاه کرد. تعدادی میمون را دید که کلاه ها را برداشته اند.

فکر کرد که چگونه کلاه ها را پس بگیرد. در حال فکر کردن سرش را خاراند و دید که میمون ها همین کار را کردند. او کلاه را از سرش برداشت و دید که میمون ها هم از او تقلید کردند.

به فکرش رسید... که کلاه خود را روی زمین پرت کند. لذا این کار را کرد. میمونها هم کلاهها را بطرف زمین پرت کردند و او همه کلاه ها را جمع کرد و روانه شهر شد.

سالهای بعد نوه او هم کلاه فروش شد. پدر بزرگ این داستان را برای نوه اش تعریف کرد و تاکید کرد که اگر چنین وضعی برایش پیش آمد چگونه برخورد کند ...

یک روز که او از همان جنگل گذشت در زیر درختی استراحت کرد و همان قضیه برایش اتفاق افتاد.
او شروع به خاراندن سرش کرد. میمون ها هم همان کار را کردند. او کلاهش را برداشت، میمون ها هم همان کار را کردند. نهایتا کلاهش را بر روی زمین انداخت. ولی میمون ها این کار را نکردند!
یکی از میمون ها از درخت پایین آمد و کلاه را از روی زمین برداشت و در گوشی محکمی به او زد و گفت : فکر می کنی فقط تو پدر بزرگ داری؟!

-----------------------------------------------


برچسب‌ها:

تاريخ : برچسب:کلاه-فروش, | | نویسنده : محمدصادق عباسی |

رستم وجومونگ

کنون رزم جومونگ و رستم شنو، دگرها شنیدستی این هم شنو


به رستم چنین گفت اون جومونگ!

ندارم ز امثال تو هیچ باک
که گر گنده ای من ز تو برترم
اگر تو یلی من ز تو یلترم
 
ادامه دعوا در ادامه مطلب



ادامه دعوا در ادامه دعوا


برچسب‌ها:

ادامه مطلب
تاريخ : برچسب:دعوا-رستم-جومونگ, | | نویسنده : محمدصادق عباسی |

یه خانومی گربه ای داشت که شوهرش ازش متنفر بود.

آقاهه برای اینکه از شر گربه راحت بشه، یه روز گربه رو میزنه زیر بغلش و ۴ تا خیابون اونطرف تر ولش می کنه.

وقتی خونه میرسه میبینه گربه هه از اون زودتر اومده خونه. این کارا رو چند بار دیگه تکرار می کنه، اما نتیجه ای نمیگیره.

یک روز گربه رو بر میداره میذاره تو ماشین.

بعد از گشتن از چند تا بلوار و پل و رودخانه و. . . خلاصه گربه رو پرت میکنه بیرون.

یک ساعت بعد، زنگ میزنه خونه. زنش گوشی رو برمیداره.

مرده میپرسه: اون گربه کره خر خونس؟

زنش می گه آره. مرده میگه گوشی رو بده بهش، من گم شدم


برچسب‌ها:

تاريخ : برچسب:داستان-گربه, | | نویسنده : محمدصادق عباسی |

این معلم یک فرمول را با گچ بر روی تخته سیاه می نویسد

به نظر شما مفهوم این فرمول چیست؟

.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
 

برچسب‌ها:

تاريخ : برچسب:خانوم+معلم+عاشق , | | نویسنده : محمدصادق عباسی |
.: Weblog Themes By SlideTheme :.


  • سیالک