دیروز ته اتوبوس بدجوری چهره ام گرفته و درهم بود که یه پیرزن خوش لباس و بانشاط رو کرد بهم گفت:

ننه، بگو نی نای نا نای نی نای نای. دیدم میخواد من رو از غصه دربیاره، ازش خوشم اومد.

شروع کردم بشکن زدن و باهاش دم گرفتم: نی نای نا نای نی نای نای.

یهو فضا عوض شد و همه شروع کردند دست زدن.

پیرزنه دست کرد تو کیفش، منم همینطور که قر میدادم، داد زدم:

شاباش شاباش.

یه هو دیدم بجای پول، یه دست دندون مصنوعی درآورد، گذاشت دهنش و گفت:

نره غول نفهم، ده دفعه گفتم بگو نیاوران نیگه دار؛

حالا باید دو تا ایستگاه پیاده برگردم!

 


برچسب‌ها:

تاريخ : برچسب:نره,غول, | | نویسنده : محمدصادق عباسی |

.: Weblog Themes By SlideTheme :.


  • سیالک