به گزارش خبرگزاری الف «داعش ایران را تهدید کرد؛ مشهد را با خاک یکسان مي كنيم»آرام

یکی از نظرات

 

خوب میگفتـــــ ؛ گروه داعش همون دایی آمریکاست حالا آمریکا خودش این چند سال هیچ غلطی نتونسته بکنه، رفته داییشو آورده. بعد میگفت اگه دایی آمریکا بیاد زن داییش یعنی عربستان و... رو به عزاشون مینشونیم

 

 

 

خواهشاََ نظر بدید


برچسب‌ها:

تاريخ : برچسب:گروه, | | نویسنده : محمدصادق عباسی |

مسیج اشتباهى برام اومد بدین شرح که :
رسیدى پاریس خبر بده،
جلسه ى هیئت مدیره هم فرداست،
حالا من داشتم باب اسفنجى میدیدم... :|
منم جواب دادم ok :|




دقت کردین یک پاک کن هیچوقت تموم نمیشه

بلکه نصف میشه یا گم میشه یا دزدیده میشه؟

نه جان من دقت کرده بودین ؟!






معنی این عبارت جبری چیست؟
(o/5 k3)
———-
(k3)
پاسخ: کاسه ای زیر نیم کاسه است!





دوتا رو داشتن اعدام می کردن، به اولی میگن: آخرین آرزوتو بگو؟
میگه: می خوام خانوادمو ببینم
به دومی میگن: تو بگو؟
میگه: نذارین خانوادشو ببینه!
ملت درگیرن اصن




برچسب‌ها:

تاريخ : برچسب:مطلب+خنده دار, | | نویسنده : محمدصادق عباسی |

کلافه ام از حس ناسپاس بودنم !

وقتی دیدم پسر معــلولـــی خطاب به آفریدگارش گفت:

خدایا شکرت مرا در مقامی خلق کرده ای که

 هرکس مرا می بیند تو را شکر میکند


برچسب‌ها:

تاريخ : برچسب:کلافه-ام, | | نویسنده : محمدصادق عباسی |
کلاه فروشی روزی از جنگلی می گذشت. تصمیم گرفت زیر درخت مدتی استراحت کند. لذا کلاه ها را کنار گذاشت و خوابید. وقتی بیدار شد متوجه شد که کلاه ها نیست!
بالای سرش را نگاه کرد. تعدادی میمون را دید که کلاه ها را برداشته اند.

فکر کرد که چگونه کلاه ها را پس بگیرد. در حال فکر کردن سرش را خاراند و دید که میمون ها همین کار را کردند. او کلاه را از سرش برداشت و دید که میمون ها هم از او تقلید کردند.

به فکرش رسید... که کلاه خود را روی زمین پرت کند. لذا این کار را کرد. میمونها هم کلاهها را بطرف زمین پرت کردند و او همه کلاه ها را جمع کرد و روانه شهر شد.

سالهای بعد نوه او هم کلاه فروش شد. پدر بزرگ این داستان را برای نوه اش تعریف کرد و تاکید کرد که اگر چنین وضعی برایش پیش آمد چگونه برخورد کند ...

یک روز که او از همان جنگل گذشت در زیر درختی استراحت کرد و همان قضیه برایش اتفاق افتاد.
او شروع به خاراندن سرش کرد. میمون ها هم همان کار را کردند. او کلاهش را برداشت، میمون ها هم همان کار را کردند. نهایتا کلاهش را بر روی زمین انداخت. ولی میمون ها این کار را نکردند!
یکی از میمون ها از درخت پایین آمد و کلاه را از روی زمین برداشت و در گوشی محکمی به او زد و گفت : فکر می کنی فقط تو پدر بزرگ داری؟!

-----------------------------------------------


برچسب‌ها:

تاريخ : برچسب:کلاه-فروش, | | نویسنده : محمدصادق عباسی |

رستم وجومونگ

کنون رزم جومونگ و رستم شنو، دگرها شنیدستی این هم شنو


به رستم چنین گفت اون جومونگ!

ندارم ز امثال تو هیچ باک
که گر گنده ای من ز تو برترم
اگر تو یلی من ز تو یلترم
 
ادامه دعوا در ادامه مطلب



ادامه دعوا در ادامه دعوا


برچسب‌ها:

ادامه مطلب
تاريخ : برچسب:دعوا-رستم-جومونگ, | | نویسنده : محمدصادق عباسی |

یه خانومی گربه ای داشت که شوهرش ازش متنفر بود.

آقاهه برای اینکه از شر گربه راحت بشه، یه روز گربه رو میزنه زیر بغلش و ۴ تا خیابون اونطرف تر ولش می کنه.

وقتی خونه میرسه میبینه گربه هه از اون زودتر اومده خونه. این کارا رو چند بار دیگه تکرار می کنه، اما نتیجه ای نمیگیره.

یک روز گربه رو بر میداره میذاره تو ماشین.

بعد از گشتن از چند تا بلوار و پل و رودخانه و. . . خلاصه گربه رو پرت میکنه بیرون.

یک ساعت بعد، زنگ میزنه خونه. زنش گوشی رو برمیداره.

مرده میپرسه: اون گربه کره خر خونس؟

زنش می گه آره. مرده میگه گوشی رو بده بهش، من گم شدم


برچسب‌ها:

تاريخ : برچسب:داستان-گربه, | | نویسنده : محمدصادق عباسی |

این معلم یک فرمول را با گچ بر روی تخته سیاه می نویسد

به نظر شما مفهوم این فرمول چیست؟

.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
 

برچسب‌ها:

تاريخ : برچسب:خانوم+معلم+عاشق , | | نویسنده : محمدصادق عباسی |

 صبر کنین عکسش لود بشه 
 
 

برچسب‌ها:

تاريخ : برچسب:گربه-جو-گیر, | | نویسنده : محمدصادق عباسی |


توی فرودگاه یکی بود که پشت سر هم سیگار می‌کشید .
یکی دیگه رفت جلو گفت :
- بخشید آقا ...! شما روزی چند تا سیگار می‌کشین ...؟!
- طرف جواب داد: منظور ؟
- منظور اینکه اگه پول این سیگارا رو جمع می‌کردین،
به اضافه‌ی پولی که به خاطر سلامتیتون خرج دوا و دکتر می‌کنین، الان اون هواپیمایی که اونجاست مال شما بود ...!
طرف با خونسردی جواب داد: تو سیگار می‌کشی ؟
- نه !
- هواپیما داری؟
- نه !
- به هر حال مرسی بابت نصیحتت ...
ضمناً اون هواپیما که نشون دادی مال منه ..


برچسب‌ها:

تاريخ : برچسب:داستان, | | نویسنده : محمدصادق عباسی |
شیخی بامریدان پرسپولیس و استقلال درصحرا نشسته بود،
ناگهان بادی وزیدن گرفت و همه پرسپولیسیهارا باد برد؛
استقلالیها با غرورازشیخ پرسیدند
یاشیخ یعنی ما قویتریم؟
شیخ خندیدو گفت :
نه شماسوراخید باد ازشما رد میشود...

پرچم پرسپولیسیا بالاس ....




یارو داشته گریه میکرده میگن چى شده؟ میگه پشیمونم کاش به حرف پدرم گوش کرده بودم
میگن مگه چی میگفت؟ میگه نمیدونم… گفتم که گوش نمیکردم!



من بالاخره یه وسیله نایلون جدا کن از لواشک اختراع می کنم و تو جشنواره خوارزمی ارائه میدم
بعضی وختا از زوره ناچاری لواشکو با نایلونش خوردم !

اِدآمهـ مَطلبــ ...


برچسب‌ها:

ادامه مطلب
تاريخ : برچسب:پست+مخصوص , | | نویسنده : محمدصادق عباسی |

قسمتی از وصیت نامه شهید شوشتری:

دیروز از هرچه بود گذشتیم، امروز از هرچه بودیم گذشتیم


آنجا در پشت خاکریز بودیم، واینجا در پناه میز


دیروز دنبال گمنامی بودیم و امروز مواظبیم ناممان گم نشود


جبهه بوی ایمان میداد واینجا ایمانمان بو میدهد


آنجا روی درب اتاقمان می نوشتیم یاحسین(ع)فرماندهی ازآن توست، الان می نویسیم بدون هماهنگی وارد نشوید.

 



برچسب‌ها:

تاريخ : برچسب:وصیت نامه+یک شهید, | | نویسنده : محمدصادق عباسی |
امروز ظهر شیطان را دیدم !!! نشسته بر بساط صبحانه
و آرام لقمه برمی داشت...

گفتم: ظهر شده، هنوز بساط کار خود را پهن نکرده ای؟
بنی آدم نصف روز خود را بی تو گذرانده اند...

شیطان گفت: خود را بازنشسته کرده ام. پیش از موعد!

... گفتم: به راه عدل و انصاف بازگشته ای یا سنگ
بندگی خدا به سینه می زنی؟

گفت: من دیگر آن شیطان توانای سابق نیستم.
دیدم انسانها، آنچه را من شبانه به ده ها وسوسه
پنهانی انجام میدادم،
روزانه به صدها دسیسه آشکارا انجام میدهند.

اینان را چه نیاز به شیطان!

برچسب‌ها:

تاريخ : برچسب:بازنشتگی+شیطان, | | نویسنده : محمدصادق عباسی |
شعر جالبی هستش پیشنهاد میکنم تا آخرش بخونیدش

ﺭﻭﺯﯼ ﺑﻪ ﺭﻫﯽ ﻣﺮﺍ ﮔﺬﺭ ﺑﻮﺩ

ﺧﻮﺍﺑﯿﺪﻩ ﺑﻪ ﺭﻩ ﺟﻨﺎﺏ ﺧﺮ ﺑﻮﺩ

ﺍﺯ ﺧﺮ ﺗﻮ ﻧﮕﻮ ﮐﻪ ﭼﻮﻥ ﮔﻬﺮ ﺑﻮﺩ
ﭼﻮﻥ ﺻﺎﺣﺐ ﺩﺍﻧﺶ ﻭ ﻫﻨﺮ ﺑﻮﺩ

ﮔﻔﺘﻢ ﮐﻪ ﺟﻨﺎﺏ ﺩﺭ ﭼﻪ ﺣﺎﻟﯽ
ﻓﺮﻣﻮﺩ ﮐﻪ ﻭﺿﻊ ﺑﺎﺷﺪ ﻋﺎﻟﯽ

ﮔﻔﺘﻢ ﮐﻪ ﺑﯿﺎ ﺧﺮﯼ ﺭﻫﺎ ﮐﻦ
ﺁﺩﻡ ﺷﻮ ﻭ ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﺻﻔﺎﮐﻦ

ﮔﻔﺘﺎ ﮐﻪ ﺑﺮﻭ ﻣﺮﺍ ﺭﻫﺎ ﮐﻦ
ﺯﺧﻢ ﺗﻦ ﺧﻮﯾﺶ ﺭﺍ ﺩﻭﺍ ﮐﻦ

ﺧﺮ ﺻﺎﺣﺐ ﻋﻘﻞ ﻭ ﻫﻮﺵ ﺑﺎﺷﺪ
ﺩﻭﺭ ﺍﺯ ﻋﻤﻞ ﻭﺣﻮﺵ ﺑﺎﺷﺪ



بقیه شعر در ادامه مطلب


برچسب‌ها:

ادامه مطلب
تاريخ : برچسب:مناظره +با+خر, | | نویسنده : محمدصادق عباسی |

خخخخخ خیلی باحاله دمش گرم

 


یکی دیگه هم هست تو ادامه مطلب

 

برچسب‌ها:

ادامه مطلب
تاريخ : برچسب:متحرک, | | نویسنده : محمدصادق عباسی |

.: Weblog Themes By SlideTheme :.


  • سیالک