ﺩﺭ ﮐﻮﭘﻪ ﻗﻄﺎﺭﭼﻬﺎﺭ ﻧﻔﺮ ﺣﻀﻮﺭ ﺩﺍﺭﻧﺪ ..... ﯾﮏ ﺳﺮﺑﺎﺯ ,ﯾﮏﺳﺮﻫﻨﮓ ,ﯾﮏ ﺩﺧﺘﺮ , ﯾﮏ ﭘﯿﺮﺯﻥ !
ﺩﺭ ﯾﮏ ﻟﺤﻈﻪ ﻗﻄﺎﺭ ﻭﺍﺭﺩ ﺗﻮﻧﻞ ﻣﯿﺸﻮﺩ ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﭼﻨﺪ ﻟﺤﻈﻪ ﯾﮏ ﺻﺪﺍﯼ ﻣﺎﭺ ﮐﺮﺩﻥ ﻭ ﯾﮏﺻﺪﺍﯼ ﺳﯿﻠﯽ ﺯﺩﻥ ﻣﯿﺎﯾﺪ ....
ﺑﻌﺪ ﮐﻪ ﻗﻄﺎﺭ ﺍﺯ ﺗﻮﻧﻞ ﺧﺎﺭﺝ ﻣﯿﺸﻮﺩ .... ﻫﺮ ﭼﻬﺎﺭ ﻧﻔﺮﺳﺎﮐﺖ ﻫﯿﭽﮑﺲ ﺑﻪ ﺭﻭﯼ ﺧﻮﺩﺵ ﻧﻤﯿﺎﻭﺭﺩ ...
ﭘﯿﺮﺯﻥ ﺩﺭ ﺩﻟﺶ ﻣﯽ ﮔﻮﯾﺪ : ﺧﺎﮎ ﺗﻮ ﺳﺮﺗﻮﻥ ﻣﻦ ﺍﯾﻨﺠﺎﻧﺸﺴﺘﻪ ﺍﻡ ﻣﯿﺮﯾﺪ ﺩﺧﺘﺮ ﻣﺮﺩﻡ ﺭﻭ ﺑﻮﺱ ﻣﯿﮑﻨﯿﺪ ﻣﻨﻮﺑﻮﺱ ﻣﯿﮑﺮﺩﯾﺪ ﭼﮏ ﻫﻢ ﻧﻤﯿﺨﻮﺭﺩﯾﺪ ....
ﺩﺧﺘﺮ ﺩﺭ ﺩﻟﺶ ﻣﯿﮕﻮﯾﺪ : ﺣﺘﻤﺎ ﮐﻮﺭﯾﻦ ﺩﯾﮕﻪ ﻣﻦ ﺑﻪﺍﯾﻦ ﮔﻨﺪﮔﯽ ﺍﯾﻨﺠﺎ ﻧﺸﺴﺘﻪ ﺍﻡ ﻣﯿﺮﯾﺪ ﺍﯾﻦ ﭘﯿﺮﺯﻥﻣﺮﺩﻧﯽ ﺭﻭ ﺑﻮﺱ ﻣﯿﮑﻨﯿﺪ ﻣﻨﻮ ﺑﻮﺱ ﻣﯿﮑﺮﺩﯾﺪ .....
ﺳﺮﻫﻨﮓ ﺩﺭ ﺩﻟﺶ ﻣﯽ ﮔﻮﯾﺪ (ﺧﻄﺎﺏ ﺑﻪ ﺳﺮﺑﺎﺯ ) : ﺁﺷﻐﺎﻝﺑﻮ ﮔﻨﺪﻭ ﺍﯾﻦ ﻋﻮﺿﯽ ﺩﺧﺘﺮ ﻣﺮﺩﻡ ﺭﻭ ﺑﻮﺱ ﻣﯿﮑﻨﻪﭼﮑﺶ ﺭﻭ ﻣﻦ ﺑﺎﯾﺪ ﺑﺨﻮﺭﻡ ....
ﻭ ﺍﻣﺎ ﺳﺮﺑﺎﺯ ﺩﺭ ﺩﻟﺶ ﻣﯽ ﮔﻮﯾﺪ: ﭼﻪ ﮐﯿﻔﯽ ﻣﯿﺪﻩﺁﺩﻡ ﮐﻒﺩﺳﺘﺸﻮ ﻣﺎﭺ ﮐﻨﻪ ﺑﺰﻧﻪ ﺯﯾﺮ ﮔﻮﺵ ﯾﻪ ﺳﺮﻫﻨﮓ


برچسب‌ها:

تاريخ : برچسب:قطار, | | نویسنده : محمدصادق عباسی |

به زنه میگن چند درصد دعاهات مستجاب میشه؟

میگه فقط 50%

میگن از کجا فهمیدی؟

میگه از خدا خواستم شوهرم خرپول باشه

خر هست اما پول نداره

 

 

آقا!خواهشن تمرین کنید وقتی میرید دکتر هول نشید ودرست حرف بزنید! دیروز رفتم دکتر هول شدم ....هیچی دیگه گفتم آقای دکتر اسهال به روتون گلاب دارم



برچسب‌ها:

تاريخ : برچسب:خنده,,,خنده, | | نویسنده : محمدصادق عباسی |


یــه عکـس گذاشتم [ ]
هــرکی دَردش گــرفت و نظــر نداد خِـعلی نــامرده

بـه خصـوصـ دُخــترا







بـریـن ادامــه مَطلـبـ


برچسب‌ها:

ادامه مطلب
تاريخ : برچسب:نگاه کنن دخترا, | | نویسنده : محمدصادق عباسی |
عکاس سر کلاس درس آمده بود تا از بچه‌هاى کلاس عکس یادگارى بگیرد. معلم هم داشت همه بچه‌ها را
تشویق می‌کرد که دور هم جمع شوند.
معلم گفت: ببینید چقدر قشنگه که سال‌ها بعد وقتى همه‌تون بزرگ شدید به این عکس نگاه کنید و بگوئید
: این احمده، الان دکتره. یا اون مهرداده، الان وکیله.
یکى از بچه‌ها از ته کلاس گفت: این هم آقا معلمه، الان مرده.
***********************************************
معلم داشت جریان خون در بدن را به بچه‌ها درس مى‌داد. براى این که موضوع براى بچه‌ها روشن‌تر شود گفت
بچه‌ها! اگر من روى سرم بایستم، همان طور که مى‌دانید خون در سرم جمع مى‌شود و صورتم قرمز مى‌شود.
بچه‌ها گفتند: بله
معلم ادامه داد: پس چرا الان که ایستاده‌ام خون در پاهایم جمع نمى‌شود؟
یکى از بچه‌ها گفت: براى این که پاهاتون خالى نیست.
***********************************************
 
بچه‌ها در ناهارخورى مدرسه به صف ایستاده بودند. سر میز یک سبد سیب بود که روى آن نوشته بود: فقط
یکى بردارید. خدا ناظر شماست.
در انتهاى میز یک سبد شیرینى و شکلات بود. یکى از بچه‌ها رویش نوشت: هر چند تا مى‌خواهید بردارید! خدا
مواظب سیب‌هاست.



برچسب‌ها:

تاريخ : برچسب:سوتی, | | نویسنده : محمدصادق عباسی |


برچسب‌ها:

تاريخ : برچسب:, | | نویسنده : محمدصادق عباسی |

به  یارو میگن بستنی کیم را چطوری میخورن؟

میگه :میزارن لای نون, سیخشو در میارن!!!

 


برچسب‌ها:

تاريخ : برچسب:بستنی ندیده ها, | | نویسنده : محمدصادق عباسی |


برچسب‌ها:

تاريخ : برچسب:فرق بین دو مقطعی که نفراول برگه امتحانشو بده, | | نویسنده : محمدصادق عباسی |

استاد: اسب عربی رااز اسب مجاری را چطوری میشود تشخیص داد؟

دانشجو: به تفاوت لهجه ها

 


برچسب‌ها:

تاريخ : برچسب:دانشکده دامپزشکی, | | نویسنده : محمدصادق عباسی |

تا حالا شنیدین که سگها عاشق بشن ؟؟؟؟

.

.

.

.

.

.

والا منم نشنیده بودم


برچسب‌ها:

تاريخ : برچسب:عاشق شدن سگ, | | نویسنده : محمدصادق عباسی |

اخطار برای دختر خانمهایی که ندیده عاشق میشن....


برچسب‌ها:

تاريخ : برچسب:اخطار برای دختر خانوما, | | نویسنده : محمدصادق عباسی |
.: Weblog Themes By SlideTheme :.


  • سیالک